سلام نماز را که داد، گفت:«قبول باشه ». احمد دلش میخواست بیشتر با هم حرف بزنند .
ناهار را که خوردند، حسن، ظرف ها را شست . بعد از چایی ، کلی حرف زدند و خندیدند.
گفت:«حسن! بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخوایم با هم باشیم، میایی؟»
باشه این طوری بیشتر با همیم.
آقا جون! مگه چی میشه ؟ ما میخواهیم با هم باشیم.
باکی ...؟
اون پسره که اونجا نشسته . لاغره. ریش نداره . مسئول اعزام نگاه کرد و گفت:«نمیشه»
چرا...؟
پسر جون ! اونی که تو میگی فرمانده هست . حسن باقریه . من که نمیتوانم اونو جایی بفرستم . اونه که ما رو این ور و اون ور می فرسته . معاون ستاد عملیات جنوبه...
انسانی بسیار پر جنب و جوش بود و این طور نبود که بسنده بکنه به ماموریت و ان پستو مسئولیتی که در اختیار دارد.
درباره ی کادر و یگان های سازمان رزم سپاه خیلی کار میکرد. برای فرمانده گردان، فرمانده تیپ و فرمانده لشکر تلاش زیادی می کرد.
بسیاری از فرمانده لشکر های فعلی سپاه که درقید حیات هستند و بعضی از فرمانده لشکر هایی که به شهادت رسیدند ، این ها را کشف و معرفی کرد و از فرماندهی کل سپاه ، برای این ها حکم گرفت.
سلام دوستان....
از این که به وبلاگ بنده حقیر سر زدید بسیار ممنونم.
در این وبلاگ نگاهی مختصر بر زندگی شهدا می اندازیم.
فقط و فقط میتوان گفت:(( شهدا شرمنده ایم.....))