آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عاشقان آسمانی57 و آدرس asheghaneasemani57.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 12 بازدید دیروز : 17 بازدید هفته : 30 بازدید ماه : 29 بازدید کل : 20856 تعداد مطالب : 29 تعداد نظرات : 2 تعداد آنلاین : 1
Alternative content
حسن بهش گفته بود برود خط؛ ولی تازه بیدار شده بود و خواب آلود حرف میزد. از دستش عصبانی بود. می گفت :« چی بهت بگم؟
اعدامت کنم ؟ یا گوشت رو بگیرم بگم آقا برو گم شو؟
چه قدر بگم فلانی برو دنبال فلان کار؟
وقتی نمیرید ، خودم مجبورم برم.
هی باید بگم آقای ایکس برو با آقای ایگرگ هماهنگی کن . تو رو به امام زمان با هم بسازید!
تو کوتاه بیا. بذار بگن فلانی کوتاه اومد.اصلا بابا ، ما به بهانه ی جنگ و گردان و خاکریز با هم رفیق شدیم تا هم دیگه رو بسازیم...»
شهید حسن باقری...
شهدا شرمنده ایم...
افسر رده بالای ارتش عراق بود .
بیست روز پیش ، اسیر شده بود . با هیچ کدام از فرماندهان حرف نمیزد.
وقتی حسن آمد، تمام اطلاعاتی را که می خواستیم ، دوساعته گرفت. بچه ها به شوخی می گفتند:
«جادوش کردی؟» فقط لبخند می زد . میگفت:
« به فطرتش برگشت»...
عضو شوید
عضویت سریع